نویسنده مطالب زیر: امیر مقدادی
یکی بود یکی نبود
|
جمعه 89 اردیبهشت 17 ساعت 6:25 عصر |
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبودیه دیونه ... روی زمین تنها کنج اتاق نشسته بوددور خودش رفیق داشتنوشته هاش هم از خودش بود یه روز باد سرد اومدپنجره رو باز کرد بوی بهار اومدهمه دنبال بهار دویدند تا که یه هو غول شدبهار خانم گم شد معلوم نشد که چی شدبرگشتیم به سوی اتاق همه شدیم ناراحت برگشتی نبود تا که بشیم راحتدفتر شعر دیونه حالا شده بود پارهدیگه نداشت دفتریورق و جمله و حرفیدونه دونه شدیم تک همه رفتند تک تکاما جونه ها در اومدند از بذر لاله های خونتو موندی و یه دیونه که همیشه لبش خندونهخدا رو شکر که دیونه هیچی از هیچ جا نمی دونهیا حق
|
|
نظرات شما ( ) |
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
|